عمادعماد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

وروجک شیطون

رعدوبرق

سلام مامانی عزیز دلم دیشب مامان خیلی ترسید شما هم خودت و لوس کردی و تکان نمی خوردی تو دل مامانی خودت و جمع کرده بودی دیشب بابا هم نبود رعد و برق وتگرگ گرفت منم خیلی ترسیدم تازه برق های خونه هم قطع شد قلبم ازجاش داشت در میومد تا اینکه بعد نیم ساعت بابایی خودش و بهمون رسوند منم خیلی دعوا کرد که داشتم گریه میکردم اخه میگفت نترس اما من واقعا میترسیدم و گریم بند نمیومد تا اینکه مامانی (مامان من)و بابا جون هم چون دیده بودن هوا بده اومدن خونمون تازه اونجا من اروم شدم بعدشم بابایی برام شربت قند درست کرد تا شما کم کم خودت و باز کردی و تو دل مامان چرخیدی عاشقتم پسرم ...
20 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام مامانی امروز خیلی اذیت شدم از دیشب ٢ متوره که هیچ ١٠ متوره درد میکشیدم که درد دندان هم بهش اضافه شد تا اینکه بلاخره رفتم دندانپزشکی گفت دندانم عفونت کرده و فقط میشه پانسمان کرد تا وقتی گل پسرم دنیا اومد بیام درستش کنم الان بلاخره یکم دردم آروم شده چون دیشب تا صبح بیدار بودم الان خیلی سر دردم میخوام برم بخوابم عزیز دلم میخوام بدونی مامان عاشقته
18 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

گل پسرم امروز 32 هفته 2 روز داره حرکاتت خیلی شیرین شده دوستت دارم مامانی دکتر تاریخ زایمانم گفته 27 خرداد خیلی دلم میخواد زودتر بیای اخه مامانی خسته شده از بس استراحت کرده از بس شیطونی مامان 2 بار راهی بیمارستان شده یک بار خونریزی یک بار هم واسه عمل سرکلازما اشکالی نداره همین که میدونم خوبی منم خوبم عزیزم ...
17 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام پسرم از امروز خاطراتت و برات مینویسم تا وقتی بزرگ شدی خودت ادامه بدی
17 ارديبهشت 1391